تبلیغات
داستان
فرمت فايل : word(قابل ويرايش)تعداد صفحات81 من ومادرم هم وضو گرفتيم . من به اتاقم رفتم تا نمازم را بخوانم . درهمين موقع ارغوان ازخواب بيدار شد .گفت : ارمغان , حال بابا چطوره ؟گفتم : به شكر خدا وكمكاي احمد آقا خيلي بهتره .گفت : نماز صبحِ ؟گفتم : بله ازجا بلند شد وازاتاقم خارج شد. نمازم را خواندم . صداي مادرم را شنيدم كه ارغوان را نصيحت مي كرد .مي گفت : تو را به خدا , مواظب خودت باش , يك وقت بار سنگين بلند نكني , يك وقت ازپله , تند بالا نري , ملاحظه خورد وخوراكت را بكن , بدنت حالا احتياج بيشتري به ...
داستان های کوتاه جذاب و خواندنی
صد داستان سکسی | داستانهای سکسی و شهوتناک
داستان کوتاه روزانه - pichak.net
Images of داستان
bing.com/images
داستان سکسی | مجموعه ای از هزاران داستان سکسی
داستان سكسي | كتابخانه ي داستان هاي سكسي
Videos of داستان
bing.com/videos
Click to view